مترجم: هوشنگ راد
«بعدالتحریر» عنوان مناسبی بر بحث از تبعات جنگ برای زنان اریتره است. برای این زنان، پیامد فوری این جنگ جنگی دیگر بود با کشور اتیوپی که تا اجرای معاهده صلح در دسامبر سال ۲۰۰۰ ادامه یافت. در خلال این جنگ دوم که در سال ۱۹۹۸ با زد و خوردهایی شروع شد و تا سال ۱۹۹۹ دیگر به جنگی تمامعیار بدل شده بود، حدود ۲۰ درصد از نیروی نظامی اریتره را زنان تشکیل میدادند (در مقابل ۳۰ درصدی که برای جنگ اول تخمین زده میشد).1 با این حال در تاریخ ۱۱ مارس ۲۰۰۰ اتفاقی ناگوار افتاد، زمانی که دولت اعلام کرد سربازان زن اریتره، ظاهراً برای آموزش، باید خط مقدم جبهه را ترک کنند. این اتفاق در حالی رخ داد که اریتره در آن زمان به دلیل بزرگتر بودن ارتش اتیوپی، تلفات سنگین و گریز نیروها از خدمت به نیروی نظامی بیشتری احتیاج داشت. علاوه بر این، اتحادیه ملی زنان اریتره نیز که در زبان تیگرینی با واژه مخفف «حماده» شناخته میشود، از این اقدام حکومت حمایت کرد. رئیس این اتحادیه یعنی لویی غبرب معتقد بود که زنان رزمنده نیز باید از طیف گسترده برنامههای مهارتافزایی بهرهمند شوند. اما گزارشهایی که بعدا از جبهه رسید در تضاد با گزارش رسانهها بود و معلوم بود که زنان هنوز در جبههاند.2 شاید ضعف در اجرای این تصمیم از آنجا ناشی میشد که جنگ بسیار گسترش پیدا کرده و نیروهای اتیوپی تقریبا کشور را درنوردیده بودند. به هر حال حتی تهدید به حذف زنان از صحنه جنگ و دیگر نقشهای نظامی که منجر به بهبود جایگاه آنها در اریتره تازهاستقلالیافته شده بود، چندان برای آینده زنان امیدوارکننده به نظر نمیرسد. به اعتقاد دستکم یک روزنامهنگار، «درگیریهای مرزی تازه با اتیوپی تهدیدی است که میتواند بخش اعظم رشتههای زنان اریتره در این جامعه مردسالار را پنبه کند».
اما علیرغم این عقبگرد احتمالی برای زنان اریتره، هنوز دلیلی برای خوشبینی هست. اتحادیه ملی زنان اریتره در روزهای ۲۷ تا ۲۹ نوامبر سال ۱۹۹۹ در شهر اسمارا کنفرانس بینالمللی بزرگی برای بزرگداشت بیستمین سالگرد خود برگزار کرد.3 باز شدن درهای این کنفرانس به روی منتقدان داخلی و خارجی راهبردی رو به آینده بود که رهبری جدید این سازمان در نظر داشت. به هر حال این اتحادیه خود را «تنها سازمان زنان در اریتره» معرفی میکند، نکتهای که باید صحتش را سنجید و، اگر حقیقت داشت، دلیلش را جویا شد.4
زمینه بحث
این واقعیت به هیچ وجه برای زنان رها از بند در دوران پس از انقلاب امیدوارکننده نیست که تاکنون در هیچ یک از جنگهای آزادیبخش یا انقلابی، فارغ از طرز تلقی مترقی ایدئولوژی حاکم نسبت به رهایی و رستگاری زنان، از روسیه و چین تا الجزایر، ویتنام، کوبا، نیکاراگوئه، السالوادور، گینه بیسائو، آنگولا، موزامبیک، آفریقای جنوبی و فلسطین دوران انتفاضه، زنان و مردان نتوانستهاند فضای رهاییبخش برای زنان در طول جنگ را پس از آن هم حفظ کنند و همواره دوره این ماه عسل کوتاه زود به سر آمده است. علیرغم این سابقه، من همچنان به کاوش در امکانات رهاییبخش سوسیالیم و فمینیسم، ترکیب این دو و تناقضاتی که این دو با خود میآورند علاقهمندم.
جامعه اریتره و اتیوپیـنیمی مسیحی ارتدکس و نیمی مسلمانـ از لحاظ جایگاه فرهنگی زنان بسیار محافظهکار بود. در مقابل در طول جنگ سی ساله با هدف استقلال از اتیوپی، جبهه آزادیبخش مردم اریتره یا ایپیالاف یکی از مترقیترین نگرشها به زنان را که تاکنون شاهدش بودهایم ارائه کرد. ایپیالاف یک جنبش چریکی التقاطی، مستقل، و ملهم از مارکسیسم و حزبی سکولار و چندقومیتی و پیشتاز بود. در این فضا، زنان نه به عنوان جایگزین، که در مقام شهروندان اصیل اریتره انقلابی در همه امور مشارکت داشتند.5 برای مثال، زنان بیش از ۳۰ درصد نیروی نظامی در اواخر جنگ را تشکیل میدادند و در تمامی ردهها خدمت کرده بودند. این کاملا خلاف تاریخ و سابقه درگیریهای نظامی است که به گواهی آن ارتشها معمولا از زنان به طور گزینشی و بیشتر در مشاغلی بهره گرفتهاند که در امتداد کار خانگی آنها به شمار میرفتند. به گواه اغلب شواهد و گزارشها، زنان در میدان نبرد، چه در مناطق مورد منازعه و چه در مناطق آزادشده، بسیار احساس رهایی میکردند، آموزش میدیدند، از جمله آموزش سیاسی، مهارتهای جدید میآموختند، و به هویتی تازه دست مییافتند. به این ترتیب زنان رزمنده به واقع شمایل زنان رها از قید و بند بودند.6
عوامل بسیاری موجب شد که این درگیری به مبارزهای مثبت برای زنان بدل شود که یکی از مهمترین آنها آموزش سیاسی فعالانه در تمامی سطوح، چه در داخل و خارج از کشور، و در سرزمینهای آزادشده بود. حال پس از تعریف و تمجید از ایپیالاف به خاطر برخورداری از ایدئولوژی جنسیتی مترقی و رویه عملی درست، به بررسی جزئیتر مشکلات زنان در مسیر تلاش اریتره برای دست یافتن به دموکراسی در دوران صلح میپردازم. نباید فراموش کنیم که ایجاد همدلی و رفاقتی که همچون نظامی برابریخواه جلوه میکند، در سنگر و پناهگاه کار آسانتری است. هرچند زندگی در سنگر و پناهگاه غالبا شبیه دموکراسی است، به نظر میرسد که زندگی در «دموکراسی» برای زنان چیز دیگری باشد.
چارچوب نظری و معانی تلویحی خط مشی و فعالیت سیاسی
در مطالعاتم پیرامون سودان،7 یکی از استدلالهای عمدهام این است که در اکثر جنبشهای آزادیبخش نیمه دوم قرن بیستم، مردان جایگاه زنان را در چارچوب فرهنگ خدمت به جنبش و همراهی با آن تعریف کردهاند. در واقع مردان از زنان انتظار دارند که فرهنگ یا نهاد خانواده را غالبا به عنوان نماد مقاومت یا به دلیل ترس از دست دادن «اصالت» یا «حیثیت» در مواجهه با شرایط غیرعادی نظیر جنگ حفظ کنند. یکی از اثرات این کار انجماد و ایستایی فرهنگ و ممانعت از روند تغییر طبیعی آن است. اثر دوم جلوه رمانتیک دادن به نقش زن است: زن به عنوان مادر، مادر سربازان راه آزادی، یا «پاسدار منزل». یکی دیگر از رویههای مرسوم در جبهههای آزادیبخش انتظار از زنان برای نمایندگی «اخلاقیات» یا بر عهده گرفتن کانون اخلاقی جنبش است.
به نظر نمیرسد که این گزارهها برای مردم اریتره دقیقا به همین شکل صادق باشد. در این سرزمین، رزمندگان زن به حال خود رها میشوند تا یکتنه در چارچوب فرهنگی سخت سنتی با زندگی غیرنظامی کنار بیایند و در عمل از آنها انتظار میرود که اخلاق اجتماعی و ارزشهای سنتی را تا حد زیادی رعایت کنند. بر این اساس میتوان گفت که مانند آن است که جامعه غیرنظامی اریتره در طول جنگ ایستا و منجمد شده است. به بیان دیگر، در حالی که رزمندگان و دیگر مبارزان مشغول برنامهریزی و اجرای دگرگونیهای اقتصادی، سیاسی، طبقاتی، قومیتی و جنسیتی در مناطق آزادشده بودند، باقی جامعه به تعریفی ثابت و لایتغیر از «اریترهای بودن» چسبیده بودند و سعی در حفظ سنن و رفتارهای فرهنگی موجود داشتند. از همین رو، هرچند علامت و حد و مرز مشخصی میان مناطق تحت فرماندهی جبهه آزادیبخش و باقی جامعه نبود (چراکه از این سوی مرزها به آن سو مراودات مداوم و ارتباطات مستمر وجود داشت)، دو مجموعه رفتار بسیار متفاوت در این سو و آن سو وجود داشت. به همین دلیل گرچه غیرنظامیها به شکل قابل ملاحظهای برای فعالیتهای مخفی و زیرزمینی بسیج و آماده شده بودند، زندگی خصوصی و خانوادگی به شکلی جداگانه از شأنی والا و حتا رمانتیک برخوردار بود.
به علاوه از آنجا که مبارزان و جنگجویان ایپیالاف زندگی خانوادگی «معمول» را فدای زندگی در سنگرها و پناهگاهها کرده بودند، وقتی به زندگی غیرنظامی بازمیگشتند، «رسم و شیوه قدیم» هنوز برایشان، چه مرد و چه زن، جذابیتی خاص داشت. به این ترتیب بهبه و چهچه کردن در مورد زندگی خصوصی و ترسیم تصویر رمانتیک از آن در ذهن باعث میشود که افراد این واقعیت خشن را نادیده بگیرند که زندگی خصوصی غالباً بستر بزرگترین ستمها به زنان است.
در مورد کشور اریتره، هرچند که گفتمان ایدئولوژیکی حکایت از چیز دیگری میکرد، عدم توجه ایپیالاف به مسائل محدودکننده پیش پای زنان اریتره در زندگی خانوادگی، پس از آزادی کشور منجر به از دست رفتن برخی از دستاوردهای اجتماعیای شد که زنان این جبهه در میدان جنگ تجربه کرده بودند. ارتباط اجتماعی آزاد با مردان، سنن و عادات اجتماعی راحت و بیدغدغه از جمله در نوع پوشش و مدل مو، نبود فشار اجتماعی برای ازدواج و بچهداری و از بین رفتن تقسیمبندی مرسوم جنسیتی در نیروی کار از جمله این دستاوردهای اجتماعی به شمار میرفت.
من به عنوان فعال فمینیست چپ دلمشغول برخی از فرایندهای منفی بودهام که در بسیاری از جنبشهایی که هدفی چون دگرگونی بنیادی داشتهاند بر سر برنامههای فمینیستیشان آمده است. چگونه میتوانیم به تحلیل چرایی و چگونگی از دست رفتن امور برای زنان بپردازیم؟ با عنایت به این که با اتمام مبارزه این سیاستمداران و احزاب سیاسی هستند که بر سر کار میآیند و نه سیاستها و سازوکار سیاسی، یک راه میتواند این باشد که باید به کاوش در دینامیک درونی این جنبشها و تناقضهای موجود در ساختار خود سازمانهای انقلابی بپردازیم. این کاوش از جمله شامل ارزیابی ماهیت مبارزه نظامی و مسلحانه، نقش زنان در این حوزه (هم در استراتژیهای انقلابی بلندمدت و هم کوتاهمدت)، رابطه جنبش با «سنتها»، و شکل کمک نمادها و استعارههای انقلاب به برنامههای زنان است.
من نیز مانند بسیاری از فمینیستهایی که در چارچوبی مارکسیستی فعالیت میکنند از آن بهاصطلاح «قولنامه» چشمپوشی نکردهام، از آن قرارداد ضمنی میان زنان و جنبشهای سوسیالیستی که رهایی زنان را جزئی جداییناپذیر از انقلاب میدانند. اما بهشدت منتقد رویکرد سلطهطلبانه مارکسیستی به بیشتر انقلابها و راه حلهای تقریبا ظاهری و سطحیای هستم که برای زنان تجویز میشود. من معتقدم که شرایط پس از جنگ برای ایپیالاف و پیافدیجی آزمونی عالی است برای آن که ببینیم آیا میتوان یکی از درخشانترین نمونههای برابری جنسیتی در دوران جنگ را به زندگی غیرنظامی هم منتقل کرد. آیا ایپیالاف میتواند همان ایدئولوژی جنسیتی، نژادی و طبقاتی را که در سنگرها و پناهگاهها پیاده کرد با موفقیت در جامعه نیز اعمال کند؟ چه نوع فعالیتهایی این امر را متحقق میسازد؟ آیا از دل این موقعیت میتوان به توسعه جامعه مدنی رسید؟
من در سالهای ۱۹۹۴ و ۱۹۹۶ برای پاسخ دادن به برخی از این پرسشها از منظر زنان اریتره اقدام به گردآوری تاریخ شفاهی زنان مبارز این منطقه کرده و با بیش از ۳۰ نفر از این زنان، چه معروف و چه کمتر شناختهشده، مصاحبه کردم. با رزمندگان پیشگامی چون ورکی زرای، قاضی لتبراهان کاسای، و گواندی (اسمره ابرهه) که از دیگر مبارزان خوشنام به شمار میرفت به گفتوگو نشستم. از این زنان ایپیالاف که در جبههها هم خدمت کرده بودند خواستم تا تجربیات خود در میدان جنگ، و از آن مهمتر، ماجراهاشان از بازگشت به زندگی غیرنظامی را بیان کنند.8
نتیجه
از جمله تاثیرگذارترین اظهاراتی که در گفتوگوهایم با آن مواجه شدم، جمعبندی یکی از زنان مبارز ایپیالاف از وضع زنان در اریتره بود: «ما سربازان به محض بازگشت به زندگی غیرنظامی دریافتیم که رها شدهایم، اما آزاد نه. در میدان جنگ هنوز از بند رها نشده بودیم، اما آزاد بودیم.»
اینجاست که میتوانیم تناقضها و مخمصههای حکومتی را ببینیم که از یک سو بنا بر ایدئولوژی خود، متعهد به ساختن جامعهای برابر و فارغ از تمایزات طبقاتی، جنسیتی، قومی یا مذهبی است، و از سوی دیگر مواجه با مشکلات اقتصادی فوری و تنشهای قومیتی. آیا موفقیت برای این حکومت امکانپذیر است؟ آیا زنان همیشه از بر سر کار بودن حزبی مبتنی بر یک جنبش یا توسعه حکومت و دستگاههای آن رنج خواهند کشید؟ آیا سیاستگذاریها و استراتژیهای فعالیت سیاسی میتواند بدون تضعیف این روندها متعادلشان کند؟
سؤالات کلیدی که پیشتر برشمردم هنوز بیپاسخ ماندهاند. برای سازمانی سیاسی و همتای غیرنظامی آن، حرکت و تغییر مسیر از حالت جبهه آزادیبخشـ سازمانی متعهد به توانمندسازی گروههای محروم نظیر زنان، دهقانان، جوانان، اقلیتها و کارگرانـ به دولتی که کنترل، نظارت یا محدود نگه داشتن همین گروهها را تکلیف خود میشمارد چه معنایی ممکن است داشته باشد؟ از جنبه برساختن نظریه فمینیستی، هنگامی که حکومت نقش سیاستگذار اصلی و فعال سیاسی به نمایندگی از زنان را به خود میدهد یا وقتی که به طور کامل این نقش را واگذار میکند و همه چیز را به دست سازمان ملی زنان میسپارد، این دو وجه چه معانی متفاوتی میتواند برای زنانی داشته باشد که در مبارزات آزادیبخش نظامی شرکت داشتهاند؟ آیا زنان با تکیه بر حکومت میتوانند به تحکیم دستاوردهای دوران جنگ خود بپردازند یا با تکیه بر سازمانهای خود زنان؟
مردان، در اغلب جوامع، طوری جایگاه زنان را در چارچوب فرهنگ تعیین میکنند که در خدمت نهادهای تحت سلطه مردان باشند. در جنبشهای سیاسی نیز مردان جایگاه زنان را بر اساس خدمت به جنبش تعیین میکنند. مردان از زنان انتظار دارند تا فرهنگ یا نهاد خانواده را غالبا به عنوان نماد مقاومت حفظ کنند یا راه را برای ادامه فرهنگ «اصیل» در برابر هرجومرج و خشونت هموار سازند. در این میان زنان مسنتر غالبا نقش مجری این امر را بر عهده میگیرند. آن دسته از زنان اریتره که در جنگ شرکت فعال داشتند از این الگو گریختند، اما این امر بر زنانی که در میدان جنگ حاضر نبودند اثر گذاشت. این زنان غیرنظامی، «پاسداران منزل»، در ایستایی و انجماد فرهنگ شرکت داشتند. به این ترتیب زنانی که از دورههای نظامی بازگشتند با انتظارات مشابهی مواجه شدند. نقشهایی که ایشان در جنگ داشتند به همراه نقشهایی چون مادر، مادر سربازان راه آزادی، و «پاسداران منزل» شکلی رمانتیک به خود گرفت.
فشار بر جنگجویان سابق برای بازگشت به هنجارهای سنتی امری مرسوم و الگویی آشنا در جنبشهای آزادیبخش است. پس از جنگ، مردان به نیروی کار زنان نیاز دارند، اما باید آن را به سمت کارها و وظایفی «متناسب» در جهت خیر عمومی هدایت کنند، کارهایی نظیر نوسازی، احیای وضع اقتصادی و جبران جمعیت از دست رفته در جنگ. در اریتره، تقاضاها برای چنین خدماتی در پی خرابیهای ناشی از وقوع جنگ دوم بهشدت افزایش یافت. حال کشور نیازمند همکاری ویژه شهروندان، نظارت دولت بر خدمات عمومی و نهادهای گوناگون، و ایثار و فداکاری زنان و مردان است. برای زنان، این ایثار به شکل برپاداشتن بنیان جامعه اریتره، هر چه قدر هم سنتی، تجلی مییابد.